اشعار احمدرضا احمدی
اشعار احمدرضا احمدی
شعر احمدرضا احمدی,شعر احمدرضا احمدی,شعر باران احمد رضا احمدی,نقد شعر احمدرضا احمدی,اشعار احمدرضا احمدی,شعر های احمدرضا احمدی,شعر عاشقانه احمدرضا احمدی,شعر جمعه احمدرضا احمدی,شعری از احمدرضا احمدی,شعر باران احمدرضا احمدی,نقد اشعار احمدرضا احمدی,اشعار احمدرضا احمدی,اشعار احمدرضا احمدی,شعر احمد رضا احمدی,شعر احمدرضا احمدی,شعر های احمدرضا احمدی,شعر از احمدرضا احمدی,سبک شعر احمد رضا احمدی,شعر مشترک احمد رضا احمدی و یدالله رویایی,شعر زیبای احمد رضا احمدی,کتاب شعر احمد رضا احمدی,نقد اشعار احمدرضا احمدی,نقد شعر احمدرضا احمدی,شعر باران احمد رضا احمدی,شعر عاشقانه از احمدرضا احمدی,شعر احمد رضا احمدی در مورد مادر
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد احمدرضا احمدی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران در لیوان
گریه کنم.
شعر احمدرضا احمدی
چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم میکردیم…
شعر احمدرضا احمدی
یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری
شعر باران احمد رضا احمدی
در آتش می سوخت
به ما خیره بود ..
طلب یاری داشت
در آتش صاحب دو قلب
شده بود ..
قلبی برای ماندن و قلبی برای
رفتن …
نقد شعر احمدرضا احمدی
دوباره صفات گل را
به باران می گویم
اشعار احمدرضا احمدی
قفل می گشایم
حکایت دیروز را
باور می کنم
شعر های احمدرضا احمدی
سحر به خانه ی ما ریخته است
همه ی ما
در شب
به انهدام روز می رویم
شعر عاشقانه احمدرضا احمدی
آمد یار
دیر آمده بود
سحر رفته بود
شعر جمعه احمدرضا احمدی
از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
مرا نام تو کفایت می کند
شعری از احمدرضا احمدی
مرا نکاوید
مرا بکارید
شعر باران احمدرضا احمدی
من اکنون بذری درستکار گشته ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگ های صدا پاسداری کند
چشمانم را گل میخ کنید
و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است بیاویزید
در سینه ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا ، در مرغزارهایم بازی کنند
نقد اشعار احمدرضا احمدی
روی دیوار سفید خونه مون
من با رنگ سبز یه جاده کشیدم
جاده ای پر از درخت و گل و یاس
جاده ای پر از بهار و عطر یاس
اشعار احمدرضا احمدی
من فقط می دانم
دلیل زنده ماندن درخت ها
این صبح های فصول
و کودکان کیف های تهی از روز
تو هستی
من گیاه ندارم
تا از تو با او
گفتگو کنم
اگر در بهار به خانه ی ما آمدی
نام گیاهان خانه ات را
با درخت کوچه ی ما بگو.
اشعار احمدرضا احمدی
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد
شعر احمد رضا احمدی
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.
شعر احمدرضا احمدی
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم
نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
شعر های احمدرضا احمدی
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
شعر از احمدرضا احمدی
من بسیار گریسته ام
هنگام که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
سبک شعر احمد رضا احمدی
و عشق
در تکه ای نان گم شود
شعر مشترک احمد رضا احمدی و یدالله رویایی
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانی اش را
ز کوچه های بن بست گرفت
شعر زیبای احمد رضا احمدی
چه حدیثی است عشق
که نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
که از آسمان به خانه آوار
شود
کتاب شعر احمد رضا احمدی
قلب من گواه بر تو دارد
دشوار است
فراموشی لبخند تو …
نقد اشعار احمدرضا احمدی
صبح است
سبو را از اب پر کرده ام
کتاب ها را با شراب شسته ام
می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
و پارچه های آغشته به ابر را
به تو تعارف می کنم.
نقد شعر احمدرضا احمدی
من راه خانه ی تو را گم کرده ام
در کنار دریا می مانم
سالیان است
که من قطره قطره
دریا را از یاد می برم
راستی
پارچه های آغشته به دریا را
در ستایش ابر
در خانه ی تو گم می کنم
راستی
خانه ی تو در بیداری کجاست؟
شعر باران احمد رضا احمدی
دوستت دارم …
باید در چشمان نگریست،
یا در گوشها گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟
شعر عاشقانه از احمدرضا احمدی
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
شعر احمد رضا احمدی در مورد مادر
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟
شعر احمدرضا احمدی
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد.
شعر احمدرضا احمدی
ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
ﺑﺮ ﺩﺭ
ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
شعر باران احمد رضا احمدی
از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
اشعار احمدرضا احمدی
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد!
نقد شعر احمدرضا احمدی
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
شعر های احمدرضا احمدی
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکردهام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم
شعر عاشقانه احمدرضا احمدی
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می خواستم
شعر جمعه احمدرضا احمدی
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
شعری از احمدرضا احمدی
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم.
شعر باران احمدرضا احمدی
گر نمی خواهی بر تیره بختی من گواهی دهی
خواهش دارم روبه روی من نمان ، عبور کن
کوچه را طی کن و در انتهای کوچه محو شو
همان گونه که آدم های خوشبخت محو می شوند
نقد اشعار احمدرضا احمدی
فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
شانه بزنید
اشعار احمدرضا احمدی
من بسیار گریستهام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
اشعار احمدرضا احمدی
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
شعر احمد رضا احمدی
از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
شعر احمدرضا احمدی
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
شعر های احمدرضا احمدی
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی
شعر از احمدرضا احمدی
صبح تو بهخیر
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
سبک شعر احمد رضا احمدی
هر روز در آینه به این سکوت خیره میشدم
سپس روز را آغاز میکردم
شعر مشترک احمد رضا احمدی و یدالله رویایی
من از عکس انسان تیرباران شده شنیدم
که آنقدر وقت نیست تا گل را دلداری دهم
شعر زیبای احمد رضا احمدی
در یک ثانیه برای خورشید لباس دوختم
در یک ثانیه آسمان آبی را به روی تخت خواباندم
کتاب شعر احمد رضا احمدی
فقط یک ثانیه فرصت بود
برای نگاهداری آن لحظهی خوشبخت
که در میان خورشید و گل آفتابگردان
با نفس خویش داوری میکرد
نقد اشعار احمدرضا احمدی
فقط یک ثانیه فرصت بود
که آسمان نشسته بر انگشتان ژرف چمن را
وسعت دهم
نقد شعر احمدرضا احمدی
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد
شعر باران احمد رضا احمدی
آهنها زنگ خوردهاند
شاعران نشانه باد را گم کردهاند
زنبوران،عسل را فراموش کردهاند
شعر عاشقانه از احمدرضا احمدی
ابر نخستین ترانه معجزه را
بر لبهامان حک کرد
زبانمان را فراموش کردیم
کفش و لباسمان کهنه ماند
و ما
با بوسه
درختان را
بهار کردیم
شعر احمد رضا احمدی در مورد مادر
بادکنکها
که نفسهای عشق مشترکمان
در آن حبس بود
به تیغکها خورد و منفجر شد
قلبمان ایستاد
و ساعتهای خفته زمین
به کار افتاد
شعر احمدرضا احمدی
چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم میکردیم
شعر احمدرضا احمدی
آینه را به تنهایی دوست نداشتم
آینه را در آینه دوست داشتم
گفته بودند:
عمر آفتاب از مهتاب بیشتر است
آفتاب را در خانه حبس کردم
در مهتاب کنار باغچهی انبوه از ریحان خفتم
شعر باران احمد رضا احمدی
روی دیوار سفید خونه مون
من با رنگ آبی دریا کشیدم
توی دریای قشنگ رو دیوار
من با رنگ آبی قایق کشیدم
نقد شعر احمدرضا احمدی
رنگ آبیم کم اومد
موج اومد بارون اومد
روی دریای قشنگ
ابر اومد بارون اومد
من نوشتم بارون
من نوشتم بارون
اشعار احمدرضا احمدی
هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟
شعر های احمدرضا احمدی
پنهان نمی کنم
خانم ها
آقایان
من نیز می دانم که میوه
در سوگواری طعم ندارد
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهایی ست
که زیر باران هم
می توان خواند
شعر عاشقانه احمدرضا احمدی
در این ایوان
که اکنون ایستاده ام
سال تحویل می شود
در آن غروب ماه اسفند
از همه ی یاران شاعرم
شعر جمعه احمدرضا احمدی
با لبخند
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد
شعری از احمدرضا احمدی
روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است
شعر باران احمدرضا احمدی
ما از کنجکاوی دربارهی ابر گذشته بودیم
ما فقط کنجکاو باران و صدای سنتور بودیم…
ما
نه عمق را دوست داشتیم
نه امید را
ما ساکنان خانه را
گُم
در صدای سنتور
دوست داشتیم…
نقد اشعار احمدرضا احمدی
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند،
در انتظار گل سرخی بودم
اشعار احمدرضا احمدی
حاشا و ابدا
که مرا دلگیری
از آسمان نیست
این سرشت ابر است که ببارد
اگر نبارد
مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
اشعار احمدرضا احمدی
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
اشعار احمدرضا احمدی
- ۰ نظر
- ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۳:۳۶