شعر در مورد
یزد,شعر در مورد شهر یزد,شعر در مورد استان یزد,شعر درباره یزد,شعری در
مورد یزد,شعر در مورد شولی یزدی,شعر کوتاه در مورد یزد,شعر زیبا در مورد
یزد,شعر کودکانه در مورد یزد,شعر درباره یزدان,شعر درباره شهر یزد,شعری در
مورد شهر یزد,شعر درباره استان یزد,شعری در مورد استان یزد,شعری در باره
استان یزد,شعری درباره یزد,شعر درباره یزد,درباره ی شهر یزد,شعر درباره ی
شهر یزد,شعری کوتاه در مورد یزد,شعر کوتاه درباره یزد,شعری زیبا درباره
یزد,شعر در وصف یزد,شعر در وصف شهر یزد,شعری در وصف یزد,شعر در وصف استان
یزد,شعری در وصف شهر یزد,شعر یزدی,شعر یزدی جلالی,شعر یزدی طنز,شعر یزدی بر
باد مده,شعر یزدی شولی,شعر یزدی با ترجمه,شعر یزدی عاشقانه,شعر
یزدی ها,شعر یزدی دکتر جلالیان,شعر یزدی کودکانه,شعر یزد,شعر یزد که میون
ایرونه,شعر یزد که میون ایرونه بیشتر اون بیابونه,شعر های طنز یزدی,شعر به
نام یزدان پاک,شعر در مورد شولی یزدی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد یزد برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یزد که میون ایرونه
بیشتر اون بیابونه
جنگل و دریا نداره
بارون و سرما نداره
تابستونا گرمه هواش
شعر در مورد یزد
بعضی مِرَن به روستاهاش
اونجا هوا خُنُک تره
اینجوری خیلی بهتره
مردم اون مسلمونَ
چِقَه اونا مهربونَ
شعر در مورد شهر یزد
ننه آقا و آبی بی دارن
ننه بی بی و دائیزه دارن
خونه هاشون کاهگلیه
راچینه هاش آجریه
شعر در مورد استان یزد
دالونای تنگ و باریک
گودال دراز و تاریک
تالارای خیلی خُنُک
طاقچاش پُر خِرُک و پِرُک
شعر درباره یزد
رو بونشون بادگیر دارن
تو زیر زمیناشو جو دارن
ترشی سیر و سرکه
شولی تَلفُ و پَره
شعری در مورد یزد
دختراشون عاقل و معقول
پُسراشون دنبال پول
قصه هاشون جن و پری
زندگی شو بخور و نمیر
شعر در مورد شولی یزدی
خلاصه که خیلی خوبن
الهی که خیر بیبینن
شعر کوتاه در مورد یزد
به به ز یزد و مردم خوش نام پرورش
وان خاک پاک و زر و گوهر برابرش
آرام و امن و راحت و داخواه و دلگشا
دارد نگه ز آفت ایام داورش
شعر زیبا در مورد یزد
آباد و بی زوال و کهنسال و با شکوه
این شهر پیر ، وه که چه زیباست منظرش
دارالعباده شهرت و عنوانش از قدیم
زیبنده افسری است سرافراز بر سرش
شعر کودکانه در مورد یزد
از آن زمان که یک نفر اینجا مقر نداشت
تا دوره سکندر و آل مظفرش
آوخ که دشت لوت بود یار و همدمش
افسوس کاین عروس کویر است در برش
شعر درباره یزدان
شهر من شهر قشنگی در کویر
شهر آب انبار، شهر بادگیر
شهر من شهر گل و خشت و دعا
شهر دلهای همیشه با خدا
شعر درباره شهر یزد
مردم این خطه در علم و هنر
سرشناس و شهره ی هر رهگذر
علت آبادیش بنمای فاش
رمز آن تنها تلاش است و تلاش
شعری در مورد شهر یزد
با قناعت مردمانش آشنا
قلبشان محو نسیم ربّنا
دستهای پینه دار مردمش
پسته، روناس و انار و گندمش
آسمان دستهاشان آبشار
چشمشان تنها به فضل کردگار
شعر درباره استان یزد
اردکانا ! تو مرا جام جمی
زاده از تو هم “شفق” هم “خاتمی”
شعری در مورد استان یزد
مهد رشد عالمان پاکباز
سرزمین اشک، با راز و نیاز
همصدا با حُرم گرم آفتاب
در کویر داغ و با کمبود آب
شعری در باره استان یزد
رهسپار کوچه های بندگی
خوب می دانیم قدر زندگی
اردکان این یادگار ماندگار
این ابر شهر مقاوم، پایدار
شعری درباره یزد
همتّی کن تا که بشناسی کمی
از حقایقهای این شهر و دیار
راهی شهر ادیبانی بزرگ
رادمردان عالمانی استوار
شعر درباره یزد
راهی شهر انار و پسته شو
ای مسافر گام بر چشمم گذار
انتظار چشمهایت می کشد
قالی و بوی گلاب و عطر یار
درباره ی شهر یزد
باز هم آوای مهمان می رسد
هر مسافر، قاصدی از نوبهار
اردکان و رویش ناب بهار
رویش گلهای سرخ انتظار
شعر درباره ی شهر یزد
اردکان و روزهای سال نو
در حضور مردمانی نامدار
روزهای ساده از جنس خدا
روزهای آبی و آیینه وار
شعری کوتاه در مورد یزد
در تکاپو تا شود این شهر پاک
مثل قلب مردمانش نونوار
مثل سنجد، سکه و سیب وسماق
مثل ماهی مردمانش بی قرار
شعر کوتاه درباره یزد
آی! در عید سجود و ربنا
هفت سینی ساده از ایمان بیار
رهسپار کوچه هایی از قدیم
کوچه ها و خانه هایی باوقار
شعری زیبا درباره یزد
باز هم آوای مهمان می رسد
هر مسافر، قاصدی از نوبهار
مقدمت بر دیده و گلواژه ها
با هزاران عشق تقدیمت نگار
شعر در وصف یزد
درکرانه ی کویرِ شعله بار
درمیانِ دشتهایِ آتش وعطش
مانده شهری از قرون به یادگار
مانده گوهری گران به روزگار
شعر در وصف شهر یزد
مثل آسمانِ نیلیِ کویر، صاف
مثل شیرکوه ،سربلند
مثل کهکشان، ستاره بار
داغدارِ قرن هایِ درد
شعری در وصف یزد
دردمندِ داغهایِ دور
ساده وصمیمی وصبور
شهر ِریشه دارِ پر شکیب
شهر پر فرازِپرنشیب
شعر در وصف استان یزد
شهر سربلندِ سر به زیر
شهر اشک و شور وشوق
شهر عشق های ِ پاک
شهر عاشقانِ آشنا
شعری در وصف شهر یزد
شهر سینه هایِ آینه
شهر دستهای پینه دار
شهرِ اتصالِ دین ودل
شهرِ اتصالِ عشق وعقل
شعر یزدی
شهرِ چشمه های ِاشک
در فراقِ چشمه های خشک
شهرِ قلبهایِ بی قرار،
در فراق ِقریه هایِ بی تپش
شهرِ کوچه هایِ آشتی کنان
کوچه های ِعاطفه
نهرِجاریِ زلالِ زندگی
شعر یزدی جلالی
شهر مردمانِ سخت کوش
شهر مردهایِ آهنینِ الغدیر
شهر عزم هایِ آتشین
شهر شاهدانِ نامدار
شعر یزدی طنز
شهر پیشتازِصحنه هایِ انقلاب
شهر صف شکن ،طلایه دار
شهر عاری ازبلایِ التقاط
شهر حوزه وحضور
شعر یزدی بر باد مده
شهر دسته هایِ نابِ سینه زن
شهر روضه ونذور
شهر مسجد ومناره واذان
شهر زمزم ِصفایِ زندگی
شعر یزدی شولی
باترنم ِنیایش ونیاز
وادی صدوقیِ بزرگ
مژده میدهم ترا که ابرهایِ بارور
مژده میدهم ترا که آبِ شاخه هایِ رودِ عشق
مژده میدهم ترا که آبهایِ سیمگونِ زنده رود
شعر یزدی با ترجمه
بوسه برلبان تشنه ات زنند
تا ترانه ات سمن کشد به رقص
تا ترّنمت چمن کشد به شوق
غرقِ آب ودانه میکنم ترا
غرقِ درجوانه می کنم ترا
غرقِ در ترانه می کنم ترا
شعر یزدی عاشقانه
دردمندِ قصّه ی توأم
ساده ی صمیمیِ صبور
می برم ترا به بالهایِ عشق
میدهم ترا زِ کوچه های دل عبور
شعر یزدی ها
شهرِ تاغ وگز
شهر گرد بادهایِ تلخ
شهر تپّه هایِ رهسپارِ شن
شهرِ رازِ رویشِ جوانه درعطش
شعر یزدی دکتر جلالیان
شهر کارخانه هایِ زرنگار
شهر ترمه ی لباسِ دوست
شهرِ رنگِ دلکشِ حَنا
شهر قلعه ورباط ودِژ
شعر یزدی کودکانه
درس دنیا مگن که شهر یزد ما خشه
آثار باستانیشو و پشمک و باقلواش خشه
مردم مهربونش به سادگی گف مزنن
همه جا دوس مدارن چون گف یزدیاش خشه
شعر یزد
شهر ما قدیمیه ، سابقه تاریخی داره
منار مسجد و گنبد دور نماش خشه
بازار پنجه علی و خان و قیصریه مون
بازار زرگری و بازار مسگراش خشه
شعر یزد که میون ایرونه
بالای بون که مرم کلمبوهاش نمایونه
طئر معمار قدیمی، طاق دوریاش خشه
کوچه های باریکش سقا خونه کنارشه
امبارشش بادگیری دیدن بادگیراش خشه
شعر یزد که میون ایرونه بیشتر اون بیابونه
برو دور شهر ما چن تا شهر کوچیک و بزرگ
اردکان و میبد و بافق و بهابادش خشه
انار تفت معروفه بزرگیش مث هندونه
شیرین و ترش داره انار ،انواعش خشه
شعر های طنز یزدی
تفریگاه شهر ما فعلا که شهر شادیه
اگر فرصتی داری مهریز و ده بالاش خشه
ابرقو هم یکی از شهرهای استان ماهه
شهر خوب و پاکیه سرو بلند بالاش خشه
شعر به نام یزدان پاک
سوغاتی شهر ما خیلی زیاد و تحفه هه
پشمک و قطابش ، آخ که چه باقلواش خشه
حلوا ارده ،ارده شیره که نگو چقد خشه
پالوده شهر ما ، عرق چل گیاهش خشه
شعر در مورد شولی یزدی
توی هر کوچه صدای تق تق شر بافیه
دستمال ابریشمی ، ترمه گل دارش خشه
وختی عید و مید مشه شلوق پلوقه شهر ما
بازاراش راه بندونه شلوق پلوقیاش خشه
شعر در مورد یزد
بیائید هموطنا از شهر ما دیدن کنید
ماها مهمون نوازیم صفای مهموناش خشه
خوشا شهری که می برشانه اوست
خوش ان شخص که میبد خانه اوست.
شعر در مورد شهر یزد
من که زِعالم بِدَرَم خون شده از غَم جگرُم
خَر شده مَشتی خََرُم تا که دیدن شور وشَرُم
ویله زدن دور وبرم زورکی دادن شورم
آخ که زدس شوَرُم
خاک سیا شد تو سرُم
شعر در مورد استان یزد
اِگـه خواسِد کـه یَه روزی سفری بِه یَز بییِد
جـاهای دیـدنی و تـاریخی یـَز بـیوینـِد
بـاسی پیشِ مـن باشه چَشم وگوشِ تون رفیقا
تاکه خوب یاد بیگیـرد بَعضی چیزای شهرِ ما
شعر درباره یزد
گـوش بِدِد کـه من مِگَم اِسمِ اونا را بـیدونِد
تـا اِگَر یزد اُومدد هَمَّه جـاشا خوب بیوینِد
البته اینـَم بِگـَم، کـُلِّ چیـزای شهــرِ مــا
نَمِشه کـه مـن بِگَم، تـُو چَنتا جملـه به شمـا
شعری در مورد یزد
کَمُکی وَخ مـیگیره، اِگـَر کـه غَمِتـون نبـود
بــه زَبـونِ شِر مِگُفتَم همـه را بـود و نبـود
چـه عجب ایـراسَّکی، خونَه دَرومُدِد بـازَم؟
سَـرِتــون گـرفتـه و سَـری به مـا زَدِد با هم
شعر در مورد شولی یزدی
حــالا کـه زََمت کشیـدِد سـُراغِ ما اومُـدِد
حیفه تُو خونه بیشینـِد، شهر ما را نَوی نِد
یـَزِّ مـا مِثِّ نی گین، دُرُس میـونِ ایــرونه
دورتا دورِش تا بُخوای، دشتِ صاف و بیابونه
شعر کوتاه در مورد یزد
اِگه تو خونهی یـزّیـَا نباشـه زیـر زمیـن
گفِ شـون مفتَه دیـه بـاسی بِرَن زیرِ زَمین
دَمُکِ دَرِ خونه، «هَشتی» بـوده اون قدیما
حُکمِ هالِ خصوصی داشته برای خونهها
شعر زیبا در مورد یزد
دورتا دورِ هشتی هم، تَقّای پیر نی شین بوده
تا که دردِ دل کُنَن با هم، بی شی نَن آسوده
حـالا بعضیا مِگَن چرا زَنـا هر رو پَسین؟
سَرِکوچه میشی نَن گَف مِزَنَن از اون و این؟
شعر کودکانه در مورد یزد
بـرا این که خونههـا، هَشتی نـَدارَه اِمروزه
اینَه که میآن میشی نَن دَرِ خونه، هر روزه
صَتّا خوب و بد مِگَن از همه چیز و همه جا
روزی چِلتـا دُختَرک، عاروس مُکُنَن سَرِ جا
شعر درباره یزدان
شهر یز،گر چه یخُده گرم وخُشک و ناخَشَه
عَوَضِـش اخلاق مَردُِمش، صمیمی و خَشَه
شعر درباره شهر یزد
حافظم اگر که یزِّیا را خوب شناخته بود
شهر ما را «زِنـدون سکَنـدرِ» ش نَگِفته بود
شعری در مورد شهر یزد
این کـه بعضیا مگَن، یَـزّیا اِقتـِصادیَن
بِـه خدا وَختِ خودش، موجبِ سَرفَرازین
شعر درباره استان یزد
اوّل از دیـدنیای یـَز بگَـم من بـه شما
بعداً از سوغـاتیاش مِـگَم بـراتـون رُفَقا
شعری در مورد استان یزد
«مسجـدِ جامع» وُ «برجِ ساعت» و «بازارِ خان»
«زِندون سکنـدر» و «دولت آباد» و «باغِ خان»
شعری در باره استان یزد
دیـه از سوغاتیای یَز، بِگَـم من بـه شما
«دَسمال اَبریشم» و «طَلا» و «پارچه» و «حَنا»
شعری درباره یزد
منِ«یزدی»آرزو دارم که این جَم همه تون
خوشِ تون بیاد از این شعری که گفتم براتون
شعر درباره یزد
کنونکه فصل بهاران رسید و موسم گل
خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان
درباره ی شهر یزد
خر اگر در عراق دزدیدند
پس ترا چون به یزد و ری دیدند
شعر درباره ی شهر یزد
گاه در یزد یار خود می جوی
باش با یار کان کرمانی
شعری کوتاه در مورد یزد
ملک و ملکوت تخت سلطانی ماست
مخصوص به شهر یزد یا کرمان نیست
شعر کوتاه درباره یزد
گربه های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا
شعری زیبا درباره یزد
شب فراق تو نیز این زمان ز ناله یزد
نموده حنان بر اهل یزد حنان را
شعر در وصف یزد
آن عهد کو که بود ز من تمکین
احرار یزد و ساوه و کرمان را
شعر در وصف شهر یزد
یزد را کش خصم پیکر خواند و خود را جان کنون
شه به پیکر داد جان تا جانش از پیکر گرفت
شعری در وصف یزد
غیاث ملت و دین کافتاب دولت او
ز خاک یزد ضیا تا به عرش یزدان داد
شعر در وصف استان یزد
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان
نار یزد آری و سیب اصفهان
شعری در وصف شهر یزد
جایی رسیده کار که در خاک پاک یزد
حد نیست باد را که کند زور بر غبار
شعر یزدی
به راه یزد چو یعقوب دیده گشت سفید
ز شوق خاک رهت سرمه سپاهان را
شعر یزدی جلالی
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
شعر یزدی طنز
سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است
خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست
شعر در مورد یزد